کلاهتو محکم بگیر باد نبردش .......

کاش در دل شب سیر می کردم و تو را می دیدم ....

به نام هر چه هستی ....

نمی دانم چه هستی ، هر چه هستی تو هستی ،هستی و جانم تو هستی ....

به نامت آغاز نمودم  ، آغازی بی پایان . راست می گوید که   

 راهیست راه عشق که هیچش کناره نیست

                                                             آنجا جز آنکه جان سپارند هیچ چاره نیست

عجبا ! چه می گویم ؟ از عشق ! مرا عفو کن . چرا که کوچکم و بزرگ گفتم . نبودم و پنداشتم که هستم ...

عاشق نگشتم و نیستم و نخواهم شد  . مرا با عشق چه کار !؟ مرا همان دوست داشتن تو بس ، تو خودت عشق بر دلم افکن ....

 

نوشته شده در دو شنبه 11 مهر 1398برچسب:,ساعت 18:37 توسط یاران| |

 

دگر اين غافله دور است ز ما
ما كجاييم نبينيم ره آن غافله را
يار دارد و يار
پر ز گنج است محملها
آه كه جا مانده ايم از دیدن یار
ديدند ، بگويند كه دارد مولا
عاشقيست بس زيبا
قدهي در دست
شوق ديدار تو دارد در دل
خواند تو را بخواني او را
آه كه جا مانده ايم از دیدن يار
دور است ز ما
مي طلبد
 طلبي را ز كوه محكمتر
قدهي را كه ز مي سست نگردد هرگز
ديدگاني كه جز ديدن يار 
كس نبيند هرگز
دور است ز ما
گر قدمي بر داري
شوق ديدار تو را مي بيند
تك نظري بس كه به تو اندازد
خواند تو را كه بخواني او را
گر بتواني خواني
راه ديگر به سويت باز است
ره آن غافله را خواهي يافت .....
نوشته شده در شنبه 16 مهر 1390برچسب:,ساعت 1:41 توسط یاران| |

 

بيا ساغي ، بيا ساغي
كه دل غمگين بگشت از بي وفايي
بيا ساغي
چه دردی دردی رهت داری
 چه دردي و دوايي
بيا ساغي
نخوانیم و ندانیم هر نوایی
بيا ساغي
كه خواهم ازرخت عشق و صفايي
بيا ساغي 
بخواهم از برت جور و جفايي
بيا ساغي
بيا ساغي
از آن مي ده كه خون ريزند به مستي
بدان دلبر رسان كه جان گيرد ز هستي
بيا ساغي
بده باده كه مست گرديم و هستي
بدان دلبر رسانيم جان دو دستي
بيا ساغي
بده مستي زهستي
بده جاني كه جانانم تو هستي
بيا ساغي
بيا ساغي چه شد مستي و هستي
قسم بر مي كه بر ني شد دو دستي
بيا ساغي

 

 

نوشته شده در سه شنبه 12 مهر 1390برچسب:,ساعت 15:55 توسط یاران| |


Power By: LoxBlog.Com